فاجعه
اوج فاجعه میدونین کجاس؟
اونجاس که بعد از دوازده سال مدرسه رفتن و چاهار سال دانشگاه جوون مملکت حتی یه زبان خارجی رو کامل یاد نمیگیره
من موندم ما این همه مدت دقیقا چیکار می کنیم که نه چیزی یاد میگیریم و نه بهمون خوش می گذره؟
اوج فاجعه میدونین کجاس؟
اونجاس که بعد از دوازده سال مدرسه رفتن و چاهار سال دانشگاه جوون مملکت حتی یه زبان خارجی رو کامل یاد نمیگیره
من موندم ما این همه مدت دقیقا چیکار می کنیم که نه چیزی یاد میگیریم و نه بهمون خوش می گذره؟
بعضی مشکلات زندگی آدمی به تبخال می مانند
منتظرند اوضاع از تعادل خارج شود
بعد همه باهم می زنند بیرون
فکر کن یک زخم قدیمی سر باز کند
نه
سر باز نکند
فکر کن سر زخم هیچ وقت بسته نشده باشد فقط گاهی دردش را فراموش کرده باشی
و با هر بار فراموشی یک مشت نمک بپاشند روی زخمت
درد عمیق تر میشود
جای زخم می سوزد
باید یک درمان دایمی پیدا کنی وگرنه از خونریزی شدید جان سالم به در نمیبری
دارم میگویم درمان....دایمی...
ببینم اصلا گوشت با من است؟
بعضی از این تهرانیا و شهرستانیا هم یه جوری افتادن به جون هم که انگار دست خوشون بوده کجا به دنیا بیان
یک زمانی چقدر منفور بودی
آن وقتها که هنوز نمی دانستم هرجای دنیا که بروم باز هم بر میگردم پیش خودت
آن وقتها که ترجیح می دادم توی شهری شلوغ و پر از آلودگی زندگی کنم تا یک شهر آرام،کوچک و دور از هیاهو
از هیچ شهری به اندازه ی انزلی خاطره ندارم
انزلی برایم یک جور نماد است
نماد باران نماد آدمهای متفاوت و نماد دلتنگی
شهر من اما،انزلی نبود
ولی با این همه باران دارد انزلیِ دیگری می شود
اگر سروکله ی گردوخاک های نا به هنگام پیدا نشود
اگر همین طور پیش برود هرروز،روز من است و هرجای این شهر،انزلی
اگر روزی جوانکی(!)را دیدید که
توی شبکه های اجتماعی بصورت شبانه روزی آنلاین بود
مسخره ترین برنامه ها و کانالهای تلویزیون هم برایش جذابیت داشت
در وبلاگش هی فرت و فرت راجع به موضوعات مختلف پست می گذاشت
در یک روند غیرعادی انواع غذاجات و تنقلات جات را تناول می نمود
گاهی حتی به ترک دیوار هم می خندید و گاهی بی هیچ دلیل خاصی اشک از گونه هایش سرازیر میشد
بدانید و آگاه باشید که او دیوانه نیست
فقط شاید کمی کنکور داشته باشد
شما هم فکر می کنید تحت هر شرایطی حق تقدم با راننده ی عینک آفتابی به چشمِ شاسی بلنده؟
گاهی اندکی قهوه می تواند حکم آتش بس را داشته باشد
برای آدمی که همه ی روز را
همه ی یک روز بارانی را
درگیر مبارزه ای نفس گیر بوده
میان او و خودش
فقط اندکی قهوه
تنها یک گالن
1.بااینکه اهل تبریک و تسلیت و پستهای مناسبتی نیستم ولی عیدتون مبارک!
2.کم نوشتن من چندین دلیل داره اولیش اینه که نمیتونم با گوشی پست بذارم و نمیدونم چرا واقعا
دومیش اینه که کنکوری می باشم و گاهی حوصله ی خودمم ندارم حتی
سومیش اینه که چن وقته کلا ریتم زندگیم به هم ریخته و تمرکز درست و حسابی ندارم
این از این
3.درمورد خودم میخوام بگم و جنبه ای از شخصیتم که هم تو فضای مجازی و هم واقعی گاها اذیتم میکنه
البته شخصیت خودم اذیتم نمیکنه برداشتها و واکنشهای دیگران برام ناراحت کننده س
حالا یعنی چی این؟
ببینید من تو نوشته هام اکثرا از طنز استفاده میکنم این طنز صرفا برای خنده نیست یه جور یاداوری یا نقد بعضی رفتارهای نادرسته
که خب قطعا یه چیزی برام آزاردهنده بوده که تصمیم گرفتم درموردش بنویسم،هرچند به طنز
وقتی میبینم به جای بیشتر فکر درموردش فقط بهش میخندین حقیقتا خوشحال نمیشم
حالا تو واقعیت جریان چیه؟
من ژنتیکا شوخ طبعم اما اما اما
خیلی حواسم جمعه درمورد شخصی که باهاش شوخی میکنم ،درمورد موضوع شوخیم و و و....
ولی متاسفانه دیگران اینطوری شوخی نمیکنن دراصل اونا اصلا شوخی نمیکنن کاری اونا میکنن توهین و تمسخره
اینکه بشینیم پشت سر بقیه اداشونو دربیاریم و بخندیم اسمش شوخی که نیست ،هست؟
یا درمورد شوخی های رودررو بیاید شورشو درنیاریم و جوگیر نشیم و هرچی از دهنمون دراومد نگیم ،خب؟
گفتم حواسم هست که دارم با کی شوخی میکنم یعنی باید شناخت کافی درمورد طرف داشته باشم
حواسم هست که بخاطر شادی خودم دل کسی رو نشکنم ولی تازگیا عجیب غریب دلخورم
یه شخصی جدیدا وارد خانواده ما شده که بنظرم تمام تصوری که ازمن داره به کل غلطه که خب اهمیت زیادی نداره کم کم به اونم عادت میکنم
ایشون فک میکنه چون من تو جمع خانواده شوخ و سرحالم قطعا بی شخصیتم و اون اجازه داره هرجوری که دلش بخواد با من رفتار کنه
یا چون سه چاهار سال ازش کوچیکترم حتما کمتر از اون میفهمم و به خودش حق میده نصیحتم کنه
یا چون ما به خاطر جدیدالورود بودنش کاری میکنیم که بهش خوش بگذره و غریبی نکنه حتما از اون کمتریم
ایشون فک میکنه دلیل راحت و صمیمی بودنمون و غرور نداشتن مون اینه که چیزی نداریم که بهش بنازیم درحالی که....
خلاصه خیلی خودشو گرفته و سعی داره سرد باشه و فلان درمجموع جواب تمام حرکاتش یه پوزخنده البته تودلم
دلم نمیاد اونجوری که لایقشه باهاش رفتار کنم بخودم میگم اولش اینجوریه اوضاع بهتر میشه
ولی خیلی درد داره اونی که تو تصور دیگران هستی هیچ ربطی به خودت نداشته باشه
4.شما رو دعوت میکنم به نظاره ی مسخره ترین دیالوگ سال گذشته که یه دفه یادش افتادم و حرصم در اومد که خب انصاف نیست فقط حرص من دربیاد شماهم یکم حرص بخورین سپیده ببینه :دی
من(خطاب به مامان کارنٍ چاهار ساله):کارن تو کارای خونه کمک میکنه؟
مامان کارن(بااین قیافه 0_o):وا؟ من میخوام پسرم مرد بار بیاد
توقع که ندارید من با یه همچین آدمی با همچین طرز فکری به ادامه ی گفتگو بپردازم که؟
5.این وبلاگ تحت هیچ عنوانی بسته نخواهد شد و من هرچند دیر به دیر ، آپ میکنم و میخونمتون
برام دوستای ارزشمندی هستین و صدالبته قابل احترام
تشکر از دوستانی که از اولش بودن و هنوز هستن
روز و روزگار خوش و ایام به کام