از وقتی یادم میاد یه عادت خیلی بد داشتم که هنوز نتونستم ترکش کنم
از همون بچگی پوست خودمو میکندم :))))
منظورم اینه که وقتی جایی از بدنم زخم میشد دائم میکندم درنتیجه همیشه دستمال به دست بودم ناخن هام هم معمولا خونی بودن
این در شرایطی بود که اکثر دختربچه های هم سن و سال من از خون میترسیدن
خلاصه الان دارم با ناخن های خونی براتون می تایپم
و از اونجایی که پوست خشک شده ی لبمو یک ساعت پیش کندم و هنوز خونش بند نیومده امکانش هست در اثر خونریزی از ناحیه لب زبونم لال.....
یکی از آرزوهامم اینه که بچه دار که شدم هروخ بهش بگم نکن،بگه چشم مامان...
یک سالی هست که میشناسم شان
تنها چیزی که از آنها میدانم اسم و سن شان است
تازگی ها برایم وویس مسیج میفرستند
عادت کرده ام هر روز صدایشان را بشنوم
باید هر روز از حالشان خبر داشته باشم
دوستان مجازی ام را میگویم
گاهی با خودم فکر میکنم باید گوشی و لب تاب و تبلت و هرچه به فضای مجازی مربوط میشود را ببرم بیندازم تو رودخانه
چه معنی دارد؟انگار آدم دور خودش میچرخد
من شب تا صبح بنشینم با کسانی که نمیشناسم و احتمالا هرگز نمی بینم شان حرف بزنم و درد و دل کنم که چه؟
اخر چه میشود؟
بعد دوباره نگاهی به دوستی های غیرمجازی می اندازم،باز هم که چه؟
اگر بخواهم برای تمام رفتار و اعمالم دلیل پیدا کنم که اصلا نباید زندگی کنم
خیلی بد است که عمیق ترین مفاهیم حتی برای لحظه ای پوچ به نظر بیایند
خیلی بد است خیلی...
امدم یه سر بزنم ببینم چه خبره
یه سری تغییراتم ایجاد نمودم
حالا تا بعد
اصن نمیدونم چیکار دارم میکنم اینجا
چیزی میتونم ثبت کنم یانه
ولی تجربه ی جالبی میتونه باشه
قطعا کسی نمیخونه اینجا رو
شاید اگه راه افتادم یه روزی ادرسشو ب دوستام بدم
من هیچ اموزشی در این رابطه ندیدم
فقد امیدوارم قابل قبول باشه
حالا تا اینجا رو داشته باشین ببینیم خدا چی میخواد