بوقیلیسم

مشخصات بلاگ

مطالب این وبلاگ کاملا بوقی می باشد
بوق هر چیزی می تواند باشد
خیلی جدی نگیریدش
نویسنده این وبلاگ از هر چیزی و با هر لحنی می نویسد
هدف اصلی ساخت این وبلاگ راحت تر بودن در خواندن وبلاگ های شماست
ممنون از نگاهتون

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ق.ظ

چه خبر؟

سلام

خیلی خوشحالم که اینجا هنوز هست

وقتی دستم به هیچ جا نمیرسه یاد وبلاگم میوفتم

هرچند نمیدونم دوستی هست که بخونه یا نه

بهرصورت میریم سراغ اخبار

من تو این چهار پنج ماهی که گذشت یه عالمه بحران پشت سر گذاشتم

خب من کنکوری بودم تو انتخاب رشته م اشتباه شده بود بخاطر همین منی که تا اون زمان یه شبم از خونه دور نبودم مجبور شدم به شهری برم که تا شعاع هزار کیلومتریش یک نفر اشنا هم نداشتم

القصه یک ماه تنها اونجا موندم تااینکه بابا بدون اینکه بمن بگه از طریق کارنامه سبز و سازمان سنجش مشکلو حل کرده بود و این شد که کارای انتقالی و تغییر رشته ی من حل شد و من با یک ماه و نیم تاخیر به کلاسایی که باید میرسیدم رسیدم و البته به شهری که دو ساعت با خونه و خونواده م فاصله داره

خلاصه تا من با درسای جدید و استادای جدید و خوابگاه و هم اتاقیای جدید اشنا شدم امتحانای میانترم و بعدش ترم شروع شد

همه اتفاقایی که افتاد کاملا دور از انتظار بود همه ی درسامو با نمره های نه چندان خوب پاس کردم و الان بخاطر تعطیلات بین دو ترم اومدم خونه

حالا بحرانهای من چی بود

اول بدترینش رو میگم

من که اینهمه سختی رو با هم تجربه کردم فهمیدم که هیچ شکستگی بالاتر از دلشکستگی نیست و هیچ مشکلی مث مشکل روحی نمیشه

خب من یه دوست پنجاه و پنج ساله دارم که کم و بیش در حد تبریک عید و طاعات قبول و این حرفها با هم ارتباط داشتیم البته قبل از اون هم یک فراز و فرودهایی تو رابطه مون بود خلاصه من تازه یکی دو هفته بود که زندگی خوابگاهیمو تو اون شهر دور شروع کرده بودم

تاسوعا یا عاشورا بود که این دوستمون به ما پیام داد

احوال رو جویا شد ما هم نقل حادثه کردیم

از اون روز تا ده روز پیش از تک تک کارهای روزمره همدیگه باخبر بودیم بشدت صمیمی شده بودیم

هم من اونو از تنهایی دراورده بودم هم اون نمیذاشت غم غربت منو اذیت کنه

من تو امتحانات بودم و خیلی فرصت نداشتم که باهاش صحبت کنم ولی بازم هروز حال همو میپرسیدیم کم کم بهونه گرفتناش شروع شد

من میفهمیدم خیلی وقتا میپیچونه ولی به روش نمی اوردم تااینکه یکی دو روز پیش رفتم و مچش رو گرفتم بهش چیز خاصی نگفتم فقط گفتم که شخصیتش بالاتر از این حرفهاست و واقعا حیف شد دوستی مون

خیلی سخته بخاطر هیچ و پوچ ادمی که همه کست شده هیچی بشه

خلاصه این یه مطلب

مطلب دیگه هم حجم زیاد درسها و سختی شون و همینطور مسِئولیت قبول نکردن استادا بود

مطلب مهمتر دیگه هم اتاقیای جدید بودن

تو یه اتاق هشت نفره و یک خوابگاه درب و داغون با بچه هایی که اصلا دوست نمیشن زندگی کردن واقعا سخته

من ادمیم که بدون محبت و دوستی اصلا نمیتونم زندگی کنم

خوبی شهر دور بچه هاش بودن

خوبی شهر نزدیک فقط نزدیک بودنشه

بهرحال این بود شرح زندگانی من در  چهار ماه اخیر

و من الله توفیق...

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۱۳
sepideh azz

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی