بوقیلیسم

مشخصات بلاگ

مطالب این وبلاگ کاملا بوقی می باشد
بوق هر چیزی می تواند باشد
خیلی جدی نگیریدش
نویسنده این وبلاگ از هر چیزی و با هر لحنی می نویسد
هدف اصلی ساخت این وبلاگ راحت تر بودن در خواندن وبلاگ های شماست
ممنون از نگاهتون

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۲۰ ب.ظ

کوفتیلیسم

یکی از مکانیسم هایی که هر فردی ممکن است داشته باشد نامش هست "خود کوفت کنی"

این مکانیسم قوی و البته مخرب هنگامی بروز پیدا می کند که شخص درجاتی از شادی و سرخوشی را نشان بدهد

شدت و سرعت مکانیسم مذکور باورنکردنی ست 

این اتفاق انقدر آنی رخ می دهد که به طرفه العینی حالت چهره فرد از :) به :( تبدیل میشود

اخیرا طی آزمایشات انجام شده توسط دانشمندان(!)متخصص در این زمینه ثابت شده که هیچ یک انعکاس های بدن از این نظر قابل مقایسه با این پدیده نمی باشند

لازم به ذکر است که هیچ راهی برای پیشگیری شناخته نشده

درمورد درمان نیز همین طور،چرا که "خود کوفت کرده را تدبیر نیست"

پژوهشگران همچنان به دنبال روشی برای پیشگیری،تسکین و یا درمان هستند و حتی لحظه ای دست از تلاش بر نمی دارند

به محض دستیابی به اطلاعات جدید در این زمینه اطلاع رسانی از طریق همین وبلاگ صورت می گیرد

تاکید می کنم فقط از طریق همین وبلاگ زیرا اخیرا توسط عده ای سودجو شایعه شده که واکسنی برای پیشگیری وارد بازار شده

در حالی که این خبر شایعه ای بیش نبوده و دروغ محض است

پس تا پدیده ی ناشناخته ی بعدی بدرود

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۰
sepideh azz
شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۱۷ ب.ظ

دروغ نامه

یک قانونی هست که می گوید "دوست بشو ولی اعتماد نکن"

قسمت "اعتماد نکن" خیلی معنی دارد

یعنی به حرفهای قشنگش دلگرم نشو

یعنی هیچ وقت به صداقتش مطمئن نشو

نه اینکه همیشه با شک زندگی کنی ها،نه،اصلا

فقط دلخوش نباش خب؟

هر آدمی بالاخره یک روزی یک جایی به تو دروغش را خواهد گفت 

دروغ،دروغ است دیگر

ساده و مرکب(همان پیچیده یا غیرساده!) و مصلحتی و غیرمصلحتی ندارد

به قول دوستی بعد از خائن ها دروغگوها بدترین آدمهای دنیا هستند

کسی که یک بار به من دروغ بگوید هر چند کوچک و پیش پا افتاده،برای همیشه از چشمم می افتد

میدانم من خیلی سخت میگیرم

خب آدمها هرروز دروغ می گویند و عین خیالشان هم نیست

زن و شوهر ، پدر و مادرها و بچه ها ، دوستها ، همکارها همه و همه درمورد جزیی ترین مسائل شان مثل ساعت بازگشت شان به منزل یا مکانی که در آن قرار دارند یا چه میدانم درمورد افرادی که با آنها معاشرت می کنند ،دلیل غیبت شان در فلان جا یا جواب ندادن تلفن و غیره و ذلک خیلی راحت دروغ می گویند

شاید خیلی وقتها این رفتار ناخوداگاه اتفاق بیافتد

شاید این دروغ ها خیلی عادی شده باشد اما

دروغ ،دروغ است دیگر،خوداگاه و ناخوداگاه ندارد هوم؟

سوال : حالا چه کار کنیم که کمتر دروغ بشنویم؟

جواب :1.همیشه صادق باشیم

(با توجه به قانون نیوتون) وقتی یک دروغی تحویل کسی می دهیم باید منتظر باشیم تا هر زمانی که شده دروغی به همان شدت(در همان راستا ولی در جهت مخالف!) به ما تحویل داده شود بنابراین اگر میخواهیم بهمان دروغ نگویند باید خودمان هم دروغ نگوییم (نکته:عکس این مورد صادق نیست یعنی نباید توقع داشته باشی که چون تو به کسی دروغ نمی گویی کسی هم به تو دروغ نگوید)

2.سیریش نباشیم یعنی وقتی نمی خواهند درمورد موضوعی با ما صحبت کنند به زور وادارشان نکنیم که هی پشت سر هم به سوال هایمان جواب بدهند

3.گوشمان را به شنیدن دروغ ها(اعم از ساده و مرکب و مصلحتی و غیرمصلحتی و...) عادت ندهیم و حواسمان به ناخوداگاهمان باشد

4.دروغ هایمان را به دیگران بگوییم(در این مرحله توصیه میشود حتما از مقدمه چینی و کمی هم مظلوم نمایی استفاده شود البته نه به این معنی که باز هم دروغ گنده تری بگویید فقط دلیل تان را بازگو کنید و به اشتباه هم اعتراف بنمایید بی زحمت!)

 

مورد دیگری به ذهن مبارک نمی رسد باشد که رستگار شوید....

 

+برای نوشتن وقت میخوام و اعتماد به نفس گوشه سمت چپ وبلاگم ذکر نمودم که من بلاگر نیستم و ادعایی هم ندارم پس هروقت دوست داشتید آنفالو کنید ولی من همچنان نوشته های قشنگتون رو میخونم هر چند بی سروصدا،باشه؟

 

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۱۷
sepideh azz
سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۸ ب.ظ

فقط کمی یقین لطفا

امروز که ناهارم را خورده بودم  و داشتم آهنگهای قر و قمیش دار و قرتی مرتی مسخره ام را گوش می کردم 

یک دفعه احساس کردم در نقطه ی کور یک رستوران خلوت نشسته ام

چقدر هم شبیه آدمهای بزرگ و متفکر نشسته بودم

به نقطه ای نامعلوم چشم دوخته و در اقیانوس ارغوانی خیالاتم پشتک میزدم 

هنوز ده دیقه نگذشته بود که گارسون دیوانه ی بیل به دست آمد و ریشه ی افکارم را از بیخ و بن کند

انگار اگر او نمی آمد می خواستم تا ابد انجا بنشینم و آنقدر به شک ها و تردیدها و احتمالات فکر کنم که 

همه ی شک ها و تردیدها و احتمالات عالم تمام بشوند

ولی انگار او از طرف کاینات آمده بود تا جلوی نابودی شک ها و تردیدها و احتمالات جامعه ی بشری را بگیرد

که اگر نمی آمد تا چند دقیقه ی دیگر از آنها جز پشیزی نمی ماند

القصه بعد از دل کندن از نقطه ی نامعلوم ِ مذکور و ضمن کنترل خشم در برابرِ گارسونِ رشته ی افکار پاره کننده ی مزاحم

با مشقت تمام به امید نشیدن جمله ی "متاسفانه تموم کردیم"

اراده کردم  که زبانم را در دهان کپک زده ام بچرخانم و بگویم "فقط کمی یقین لطفا"

۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۸
sepideh azz
چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۰۱ ب.ظ

اینک آن دختر

و دخترک نمیدانست چه مرگش شده

اصلا دخترک هیچ چیز نمیدانست

دخترک از آناتومی بدن انسان سردرمی آورد

به او یاد داده بودند آپاندیس غده ای به دردنخور است

یا اگر به دردبخور است کسی هنوز فایده اش را نمیداند

او در کتابهایش خوانده بود نقش هورمون ملاتونین در انسان هنوز دقیقا معلوم نیست

اینها تنها چیزهای به دردنخور بدن انسان بود که از توی کتابها دانسته میشد

اما دخترک

دخترک درس هایش را ازبر بود اما هرچه می گشت فایده ی دل را پیدا نمیکرد

بیچاره دخترک

دخترک هیچ چیز نمیدانست

۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۱
sepideh azz
چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ

ذماقت!

شاید عنوان مضحکی باشد،ولی اصل ماجرا از آنچه که میتوانید متصور بشوید غم انگیزتر است.

ذماقت کلمه ای ابداعی_ترکیبی است!!!

ذماقت یعنی حماقت در عین ذکاوت...

وقتی درمورد چیزهایی که نباید بفهمید ذکاوت به خرج میدهید و برعکس درباره ی مسائل فهمیدنی حماقت،در واقع به ذماقتیلیسم مبتلایید.

باشد که پیشگیری به عمل اوردید و من الله توفیق...

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۰
sepideh azz
يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ب.ظ

منم یاد گرفتم!

یاد گرفتم که آدما نه دروغ میگن نه زیر حرفشون میزنن

اگه چیزی میگن صرفا احساس شون تو همون لحظه ست

نباید روش حساب کرد

                                                     "کارلوس فوئنتس"

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۵
sepideh azz
يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۱ ب.ظ

محالات 2

ای کاش برای یک روز هم که شده همه آدمها بی لب بشوند حداقلش این است که با کلماتمان همدیگر را نمی کشیم...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۱
sepideh azz
يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ب.ظ

از سری حرفهای گیر کرده در گلو

اون:سلام،زنده ای؟معلوم هس چن وقته کجایی؟اینه رسم دوستی؟

حرفی که باید بزنم:چیه؟باز با دوست دخترت دعوات شده چس ناله هاتو آوردی برا من؟

و اما حرفی که بعد از کلی کلنجار میزنم(مث همیشه میرم تو فاز دلقک بازی):سلام نکنه منتظری حلوامو بخوری؟

+بالاخره من یه روزی همه ی حرفای نگفته رو میگم و میرم...

+شاید بعدا براتون از اون بگم...


۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۲:۰۱
sepideh azz
شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۳۷ ب.ظ

فقد لبخند :)

یه لحظه هایی هست که حالت عجیب غریب خوبه

عجیب غریبیش بخاطر اینه که کسی یا چیزی باعثش نشده

این خودت بودی که انتخاب کردی ذهنتو پاک کنی از هر چیزی که مثبت نیس

این لحظه ها رو باید دودستی بچسبی

نباید اجازه بدی کسی اونارو ازت بگیره

برای همین دور میشی از تک تک ادمها و فضاهایی که حدس میزنی ممکنه برا حالت خطرناک باشن

در نهایت یه خوشحالی دایمی نصیبت میشه

خوشحال از اینکه اونقدر قدرت داری که بتونی تو هر شرایطی به خودت حس خوب بدی و از این نظر وابسته نباشی

(یه جور خودکفایی!!!)

این خیلی خوبه که نه نگران نظر کسی هستی و نه منتظر کسی برای خوشحالی

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۷
sepideh azz
شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ب.ظ

پیری!

سن عقلی برا جوون 18 ساله، 35 آخه؟؟؟ نه واقعا 35؟؟؟؟


ملت کودک درون دارن ما پیرزن درون!!!

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۳
sepideh azz